رها

امروز دوباره دلم هوای یه جای دور کرده ، اونقدر دور که هیچ چیز  آشنایی اونجا نباشه ، نه کسی که بخوام نگرانش باشم ، نه کاری که بخوام توش خودم رو یه آدم حسابی نشون بدم ، نه فردایی که هنوز نرسیده بخوام نگرانیش رو داشته باشم ، نه وطنی که بخوام حرص ویرونیش رو بخورم ، نه ماشینی که بخوام نگران بنزینش باشم ، نه مذهبی که بخوام نگران بهشت و جهنم و زمان ظهورش باشم ، نه عشقی که بخوام براش زجر بکشم ، نه هیچی ... فقط خودم باشم و خودم ، اون وقت شاید ، شاید بتونم مثل خودم زندگی کنم ، مثل منی که ازش خیلی دورم ، مثل اون خودی که حالا دیگه خیلی وقته حسش نمی کنم ، با من قهر کرده ، راهش از من جداست ، اون خودی که می گفت ـ The Less I Have, The More I Gain ـ اونی که می گفت ـ Never I Asked of You, But Never I gave ـ اونی که می گفت ـ Life Is Ours, We Live It Our Way ـ اونیکه بهم می گفت فقط واسه خودت زندگی کن ، خودت باش ، نگران نباش دیگران چی میگن ، چکار می کنن ، اون خودی که می گفت دنیا همش بازیه ، غصش رو نخور ، اینکه کجا جنگه ، کجا سیل اومده ، اون یارو کیو کشته ، این یکی چرا گشنست ، اون یکی ... همش از نزدیک بزرگه ، وقتی از بالا نگاه کنی اصلا به حساب نمی یاد ، وقتی با یه هوایما از روی شهری رد میشی جز صحنه های زیبای اون پایین هیچی دیگه رو نمی بینی ، ولی اگه بیای پایین شاید یه تصادف ببینی ، یه قتل ، یه تظاهرات ، یه دعوا ، یه روزنامه اجتماعی ، یه سخنرانی ... بهم می گفت دنیا رو از بالا ببین ، از خیلی بالاتر ، اونجا که همه کره زمین با هر چی توشه ، هیچ به نظر می رسه ، بهم می گفت اونوقت می تونی تازه شروع کنی به خودت بودن ، اون وقت تازه یادت میفته جهان چقدر بزرگه ، کهکشانها ، ستاره ها ، دنیاهای دور ...،آنقدر چیزای بزرگ می بینی که بزرگ فکر کنی و دیگه اینکه چرا دوستم این حرف رو زد ، چرا کار فلانی رو تلافی نکردم ، چرا ماشینم مثل اون پولداره نیست و هزار تا چراهای دیگه واست مسخره و کوچیک میشه . اون خودی که می گفت بخاطر خوش اومد هیچکس کاری که دوست نداری رو نکن ، اونیکه میگفت همونی باش که هستی ، حرفیو بزن که تو فکرته ، کاری رو کن که میلش رو داری ، اون منی که می گفت همه دنیا خونته ، همه ثروتش ماله تو ، شاهش تویی ، خداش تویی ، نگران هیچی نباش . دوست دارم مثل این شعر می تونستم زندگی کنم ، مثل این شعر نفس می کشیدم ، مثل این شعر حرف می زدم، مثل این شعر بودم ، دوست دارم آزاد بودم و رها ، رها از همه چیز : WHEREVER I MAY ROAM ـ متالیکا : 

(Wherever I May Roam) Black Album-By James Hetfield,Lars Ulrich-1991 (Metallica)
و جاده عروس من می شود
از همه چیز تهی گشته ام، جز غرور
پس به او اعتماد می کنم
و او مرا خشنود می سازد
هر آنچه نیاز دارم را به من خواهد داد

و با غبار در گلو آرزو می کنم
فقط دانش و معرفت را ذخیره کنم
{چرا که} در این بازی {زندگی} ، فقط یک برده اسیرباقی خواهی ماند

خانه بدوش ، آواره
ولگرد، کوچ نشین
مرا هرچه میخواهی صدا بزن

اما من همه جا از فرصت استفاده خواهم کرد
آزادانه هرکجا فکرم را بیان خواهم کرد
و هر کجا دوباره تعریف خواهم کرد

به هر کجا که بروم
هر جا سرم را بگذارم همانجا خانه من است

و زمین تخت من می شود
به ناشناخته ها خو کرده ام
زیر ستارگان بی هدف بزرگ شده ام
با خودم (بوسیله خودم) اما نه تنها {من دیگری هم هست}
از هیچ کس خواهش نکردم و کمک نگرفته ام

و از هر قیدی آزاد شدم
هر چه کمتر داشته باشم ، بیشتر بدست می آورم
خارج از راه معمول و عرف ، سلطنت میکنم {آری من حاکم خود هستم}

هر کجا که بروم
همانجا که سرم را بگذارم ، خانه ام خواهد بود

روی سنگ قبرم حک شده
جسمم میخوابد {میمیرد}، اما هنوز پیش می روم

And the road becomes my bride
I have stripped of all but pride
So in her I do confide
And she keeps me satisfied
Gives me all I need

And with dust in throat I crave
Only knowledge will I save
To the game you stay a slave

Rover, wanderer
Nomad, vagabond
Call me what you will

But I'll take my time anywhere
Free to speak my mind anywhere
And I'll redefine anywhere

Anywhere I roam
Where I lay my head is home

And the earth becomes my throne
I adapt to the unknown
Under wandering stars I've grown
By myself but not alone
I ask no one

And my ties are severed clean
Less I have the more I gain
Off the beaten path I reign

Anywhere I may roam
Where I lay my head is home

Carved upon my stone
My body lies, but still I roam