فکر گمشده

سرگشته در خود ، ایستاده ام بر بلندای ویرانه های رویاهای ناتمام خویش - I'm Standing Above the Ruins of My Incomplete Dreams

فکر گمشده

سرگشته در خود ، ایستاده ام بر بلندای ویرانه های رویاهای ناتمام خویش - I'm Standing Above the Ruins of My Incomplete Dreams

بهمن

از بعد از ظهر یادش رو کردم، صداش از توی ماشین هنوز توی گوشم بود. دیر پیداش کرده بودم، ولی گویی آشنا بود، ... اونقدر که بدون سوالی من رو با خودش همراه میکرد، بدون حتی شکی...، سلیقه آدمها سخت تغییر می کنه...، اما اون راحت تغییرش می داد، پیچ و تاب می خورد و عوضت می کرد...، هم وزن دود سیگار می کردت و چشم بسته با موج نادیده هوا همراه می شدی...، وقتی میومد، آسون آدم رو توی خودش غرق می کرد، اونقدر پایین می رفتی که به آسمون می رسیدی..،. به همونجایی که خیلی ها تصور یا تظاهر میکردن که رفتن و می برنت..! نمی دونم چی شد که تصمیم گرفتم از اینترنت کشف حجاب کنم و با هزینه زیاد وقت و اعصاب، چادر اینترنت رو پنهانی از سرش بندازم کنار و برم توی یوتیوب و اسمش رو جستجو کنم. با ناز و عشوه زیاد این نجیب شده ی دیجیتالی، دانلود چند تا اثر کوتاه از این محبوب ساعتها زمان می گرفت... ساعت از 1 نیمه شب گذشته بود... کامپیوتر شیطان صفت رو به حال خودش رها کردم تا به التماس از اینترنت تازه مسلمان شده برای کشوندن فایلها به خونم ادامه بده... The Prophet، Still Got The Blues، The Messiah Will Come Again، Empty Rooms، Story of the Blues، رو دانلود کرده بودم، تیکه تیکه Parisienne Walkways داشت لود می شد، خوشحال از اینکه چند تا از کارای مورد علاقم رو گرفتم، بی اختیار به عنوان آخرین حرکت قبل از خواب صفحه yahoo رو باز کردم که تیتر خبر تکونم داد، تکونی که من رو بعد از سه سال به این خونه برگردوند، انگار توی بهمن ها همه چی تکون دهنده ست...!!!   تیتر یاهو این بود:  Rock legend Gary Moore found dead   

(Still Got the Blues) Solo-By Gary Moore-1990 (Gary Moore)

دل دادن و دل بستن چه آسان می نمود
ولی فهمیدم که چه راه دشواری پیش روست
و این بهایی ست که باید برایش بپردازی
فهمیدم که عشق با من سر دوستی و سازگاری ندارد
باید این را یاد می گرفتم، بارها و بارها ...

خیلی دور، خیلی قبل ترها بود
اما هنوز...، هنوز هم دلتنگت هستم

دوباره عاشق شدن چه آسان بود
ولی فهمیدم که چه راه دشواری پیش روست
عشق (
Blues
)، راهی ست که به درد و غم می رسد
دانستم که عشق چیزی بیش از فقط یک بازی بود
برای برد بازی می کنی، و نمیدانی که در همان حال باخته ای

سالهاست که از آخرین دیدارت می گذرد
درون قلبم، خلائی حس میکنم، یک جای خالی
آنجایی که تو بودی ...

خیلی دور، خیلی قبل ترها بود
اما هنوز...، هنوز هم دلتنگت هستم

روزها از پس هم می آیند و می روند
در میان این گذار، چیزی ست که می دانم :
هنوز هم دلتنگت هستم (بلوز را زنده نگاه داشته ام
)

Used to be so easy to give my heart away.
But I found out the hard way,
there's a price you have to pay.
I found out that love was no friend of mine.
I should have known time after
time.

So long, it was so long ago,
but I've still got the blues for you.

Used to be so easy to fall in love again.
But I found out the hard way,
it's a road that leads to pain.
I found that love was more than just a game.
You're playin' to win, but you lose just the same.

So many years since I've seen your face.
Here in my heart, there's an empty space
where you used to be.

So long, it was so long ago,
but I've still got the blues for you.

Though the days come and go,
there is one thing I know.
I've still got the blues for you.

خواب

زمین می چرخد. اینطور می گویند. با سرعت به گرد خود می چرخد. اینطور می نویسند. و در مدار ثابتی حرکت می کند. می گویند زمین در مدار خود فاصله بسیار بسیار زیادی را طی می کند. میلیونها کیلومتر مسافت را، و من نمی دانم چرا هر شب که به آسمان تاریک خیره می شوم، تصویر یکسانی را در برابر دیدگان خود می یابم. گویی تمام جهان این پیرامون، با هم می چرخند. می گویند منظومه شمسی، ـ همان منظومه مسخره خودمان ـ، تنها بخش کوچکی از کهکشان راه شیری است. آن قدر کوچک که اگر به کهکشانمان در یک تصویر بزرگ هم بنگریم، اثری از منظومه مان را نخواهیم یافت، و می گویند خود کهکشانمان، یکی از میلیاردها میلیارد کهکشان دیگری است که در هر کدامشام میلیاردها میلیارد ستاره و منظومه های اطراف هر کدامشان را دارند و ناگه به خود نهیب می زنم که ما کجای کاریم؟، گرفتار در تکه کوچکی از این فضای نامتناهی، که در حاشیه خود سر به زیر برده ایم و در مسیری تکراری میلیونها سال است که می چرخیم و آب از آبمان تکان نمی خورد، و چه حقیرتر از آن که در این تکرار هیچ، من هم حلقه تکرار دیگری را در مسیر هر روزه ام به کار و خانه، دور می زنم !!!. باز هم هپروت ذهنم مزخرف سرود و بیجا، به ناکجاآباد بی ربط افکارم رفت. نمی دانم کجا هستم و چه می خواهم، نمی دانم که آیا من هم دیگرانم یا خودم ؟، نمی دانم آرزوهایم چیست ؟، نمی دانم که یک اتومبیل زیبا می خواهم یا خانه ای بکر در برکه ای زیبا و یک طبیعت داغ !!!، نمی دانم که مدرک های دانشگاهیم را بیشتر دوست دارم، یا بودن در میان جمع شادی دوستان در آن میهمانی های شبانه و گوش سپردن به آوای گیتار با چشمانی مست از شراب !!!، نمی دانم از چه باید لذت ببرم، و از چه باید خشمگین شوم. نمی دانم آیا اصلا مهم است که دختری را در جشن ارشاد خیابانی می گیرند و چندی بعد جسدش را به خانواده اش پس می دهند یا نه ؟!، نمی دانم مهم است که ما روزگاری داریوش و کوروش و تمدن و فرهنگی داشته ایم یا نه ؟، نمی دانم آیا پرتاب سنگ به تکه سنگی دیگر به نام شیطان مهم تر است، یا فرود آمدن رباتی در مریخ که از روی زمین کنترل می شود ؟، نمی دانم آیا زیبایی بدن زنان فقط روی جانورانی در قسمتهایی از خاورمیانه تاثیر گذار است و یا جانورانی مشابه با ما در جاهای دیگری از این زمین حقیر هم دیده شده اند ؟!!!، نمی دانم آیا فرهنگ کنونی ما ارجحیتی به فرهنگ دایاناسورها دارد یا خیر، چون از امت کوفه در زمان پیامبر که برتر هستیم !!!. نمی دانم آیا باید ماند یا باید رفت ؟!!!، نمی دانم هر روز و هر شب ما به چه کار می آید ؟، نمی دانم با جسمم باید زندگی کنم یا با روحم ؟، نمی دانم که در طول سالیان گذشته چه کرده ام و چه اتفاق مهمی افتاده ؟، نمی دانم امروزم چگونه است و فرقش با دیروزم در کجاست !. نمی دانم زندگی برای مردن است یا تولد برای زندگی؟، نمی دانم آیا زندگی همچون خوابی کوتاه است، یا مرگ پایان همه چیز !، نمی دانم تا کی برای گفتن جمله ـ همه چیز درست می شود ـ فرصت باقی است ؟، نمی دانم آیا فقط از آسمان ما برف می بارد، یا در سیاره هایی، میلیاردها سال نوری آنسو تر هم برف حقیقت دارد ؟... . هنوز هم برف می بارد و نمی دانم کی از این خواب پریشان بیدار خواهم شد. میخواهم بخوابم ... .

(One) And Justice For All Album-By James Hetfield, Lars Ulrich-1988 (Metallica)

نمی توانم هیچ چیز را به خاطر آورم
نمی دانم آیا حقیقت دارد یا فقط خواب می بینم
در اعماق وجودم فریادی را احساس می کنم
اما این سکوت وحشتناک جلویم را می گیرد

حالا که کار جنگ با من تمام شده
بیدار می شوم، اما نمی توانم ببینم
چیز زیادی از من باقی نمانده است
حالا هیچ چیز به جز درد حقیقی نیست

نفسم را بگیر که من در آرزوی مرگم
آه خدایا، مرا بیدار کن

تاریکی زندانی ام می کند
همه آنچه می بینم، وحشت مطلق
نمی توانم زندگی کنم، نمی توانم بمیرم
در درون خود گیر افتاده ام
جسمم زندان روحم شده است

مین های زمینی بیناییم را گرفته اند
زبانم را بسته اند
شنواییم را گرفته اند
دستها و پاهایم  را بسته اند
روحم را گرفته اند
مرا با زندگی در جهنم رها کرده اند

I can't remember anything
Can't tell if this is true or dream
Deep down inside I feel to scream
This terrible silence stops me

Now that the war is through with me
I'm waking up, I cannot see
That there's not much left of me
Nothing is real but pain now

Hold my breath as I wish for death
Oh please god, wake me

Darkness imprisoning me
All that I see, Absolute horror
I cannot live, I cannot die
Trapped in myself
Body my holding cell

Landmines has taken my sight
Taken my speech
Taken my hearing
Taken my arms, Taken my legs
Taken my soul
Left me with life in hell

خاکستر

باران گرفته، گوشم پر است از صدای همگانی که می گویند باران را دوست دارند و با باران عاشق می شوند. باران برای من که پر است از حس بیماری و سرما و غم و پریشانی و خیس شدن. نمی دانم اگر آن عاشقان باران دوست، به جای آرمیدن کنار شیشه های بسته یا حتی باز پنجره و نسکافه داغ یا حتی آب یخ نوش جان کردن، در کنار آن منتظر به تاکسی ایستاده سر کوچه و یا بدتر از آن، همدوش آن پیرمرد گدای خانه به دوش کنار پل، و یا از آن هم بدتر، همصدا با آواز جانسوز گربه های خیابان بودند، باز هم عاشق می شدند. باز دلم برای خودم تنگ شده. پر پروازم نیست که رهایم کند در این آسمان بی ستاره، به جایش دود سیگار را تا توان هست بالاتر میدمم و در هر پروازی از دود، چه بسیار از آن اندیشه های بزرگم را می بینم که آهسته و پنهان، در غلظت سفید و آبی هوای اطرافم بالا و بالاتر می روند و در این سرگیجه ذهن و در این حجم حلقه های فریبای دود، مرا مجالی برای بازگرداندن آن همه رویا و تفکر والا نمی ماند. گویی با هر پکی که به برگه سیگار می زنم، پکی هم به ذهن آشفته و پرتشویشم میزنم و از آن سیگار، دود بال پرواز دارد و از ذهن من، اندیشه و تخیل و آرزو و رویا و خود. باز به سرم هوای خلوتکده تنهایی زده، آنجا که خاطره ها با من و خود داشته ام، آنجا که هر گوشه اش بوی خیال میدهد. بوی خیالهای آزاد و بی قافیه و بی قاعده. مدتهاست که حتی سری به آن سرا نزده ام. این روزها فکرم برای تنهایی خیلی شلوغ است و در این همهمه سرای ذهن هم که اگر حتی من، توان تحملم باشد، خودم را نخواهم یافت، که او بیزار است از همهمه و شلوغی. آخرین بار که خودم را دیدم، بیاد ندارم. آرام آرام آبی هوا رنگ می بازد و موج سیاه شب سایه می افکند. یاد آن قبل ترها بخیر که میگفتم من در تاریکی شبها مالک همه جهانم. می گفتم در این دیر زمانهای شب که همگان خفته اند و من بیدار، هیچ کس به اندازه من، قدرت زندگی را احساس کردن، ندارد و صدای فرمان هیچ اربابی، جز من، در این ساعت شب به گوش نمی رسد. می گفتم آنها که شب را خفته اند احمقانی بیش نیستند که تاریکی شبهاشان را به کثیفی روزشان می فروشند. می گفتم مردمانی که شب را با خواب معاوضه می کنند، چونان اسیران در بندی هستند که روزها به بیگاری میگمارندشان و ساعتی در سلولها صرف خوردن کنند و شبها از زور خستگی همچون مردگان در گور، بر تختهای فلزی سلول می خفتند و آن چند ساعت را هم خواب سنگهایی که فردا باید بشکنند را می بینند. حالا که مدتهاست تاج فرمانروایی هایم را به بالش خوابم فروخته ام، چونان قماربازان شکست خورده، خود را به دادن مال دنیا و خریدن آرامش خیال در شبها فریب می دهم و چه بسیار نفرت دارم از ناخودی که به نام خود، فریبم داده و چونان معتادی که نای رهایی ندارد، دیگر مرا یارای مقاومت در برابر خواب حقیر شب نیست. کاش میشد راه را برعکس رفت. هنوز به یاد دارم آن زمانهایی را که خلاف جهت همگان راه می پیمودم و شعارم بود که خلاف جهت آب رسیدن هنر است. این روزها که من هم همچون دگرانم و یافتن جهت، زمانی از زمانم نمی گیرد، چه، این دیگران به هر سوی روانند، من هم به همان ره، چریدن خواهم کرد. سیگارم چونان من رو به خاموشیست و از خاکستر سرد، آتشی را توان دوباره زبانه کشیدن نیست. از ذهنم هر آنچه رویا و تفکر بود و از سیگارم هر آنچه گرمی و جوشش و قدرت پروازی داشت به هوا خواست و باز من ماندم و سر گیجه و خاکستر سرد.

(Fade to Black) Ride the Lightning Album-By Kirk Hammett,James Hetfield,Cliff Burton,Lars Ulrich-1984 (Metallica)

زندگی، گویی {روز به روز} رنگ می بازد
روز به روز بی هدف تر و بی اراده تر
از درون گم گشته ام و سرگردان
دیگر هیچ چیز و هیچ کس اهمیتی ندارد

من اراده زیستن را گم کرده ام
حقیقتا چیزی برای بخشیدن ندارم
چیز دیگری برایم باقی نمانده
نیاز به پایانی دارم تا مرا رها سازد

دیگر هیچ چیز مانند گذشته نیست
در درونم احساس کمبود کسی را میکنم {خودم را} 
گمگشتی مرگبار...این نمیتواند حقیقت داشته باشد
انگار توان درک این جهنم را ندارم

وجودم پر شده است ازخلاء و پوچی
تا سر حد درد و رنج، تا سر حد مرگ
تاریکی گسترده شده و مرا در خود می کشد
روزگاری خودم بودم..اما اکنون او رفته است...

هیچ کس جز خودم، توان نجات مرا ندارد
اما دیگرخیلی دیر شده
حالا نمی توان بیاندیشم
بیاندیشم که اصلا برای چه باید تلاش کنم

گرچه دیروز دیگرهرگز وجود ندارد، اما باورداشتم
مرگ به گرمی به استقبالم خواهد آمد
حالا فقط خواهم گفت : بدرود، بدرود

Life, it seems, will fade away
Drifting further every day
Getting lost within myself
Nothing matters, no one else

I have lost the will to live
Simply nothing more to give
There is nothing more for me
Need the end to set me free

Things are not what they used to be
Missing one inside of me
Deathly lost, this can't be real
Cannot stand this hell I feel

Emptiness is filling me
To the point of agony
Growing darkness taking dawn
I was me, but now he's gone

No one but me can save myself,
but it's too late
Now I can't think,
think why I should even try

Yesterday seems as though it never existed
Death greets me warm,
now I will just say goodbye, *Goodbye*

فکر گمشده

روی تخت، آرام دراز کشیده ام. ... چشمهایم به عمق سخت سقف دوخته شده، و در افکار پریشانم، نرمی آنسوی دیوار را، در آسمانی پر ستاره تخیل می کنم. ... چقدر آرام، ... چقدر زود، ... چقدر ناگهانی ... غم سنگینی بر دلم چنگ انداخته است ...، ... چقدر زود بزرگ شده ام، چقدر بی سرو صدا و آرام، چقدر ناگهانی ... به فاصله چند پلک زدن، انگار همین چند لحظه پیش بود که بی خیال، روی همین تخت داز کشیده بودم و به همین سقف خیره شده بودم. غصه هایم ـحوصله سر رفتنهاـ بود و شادیم ـموسیقی دیوانه وار و غریب راک ـ ،هیجانم اوج ترانه محبوبم بود و پریشانیم یک خیال غم انگیز. آنگاه را می گویم که با دیدن تکه فیلمی، از اتاقم پرواز می کردم و در فضای آن غرق می شدم و تا ساعتها، برای مرور لحظه، لحظه هایش وقت داشتم. آنگاه که با آموختن اولین نتهای ساده گیتارم، حس متفاوت بودن و پیشرفت و هنر و زیبایی، در وجودم شعله می کشید. آنگاه که نه به فکر گذران زندگی بودم و نه در غم به دوش کشانیدن بار سنگین عمر. آنگاه که آزاد و راحت و بی دغدغه، آسوده بر امواج آبی خیال، سوار می شدم و تا ته آرزو پیش می رفتم. ... آنگاه که ...، ... اما، ... اما نه، ... کدام گاه ؟، کدامین گاه را می گویم؟، کدام لحظه را می جویم؟ از کدام آسودگی سخن به میان میاورم؟ ... اینها دروغی بیش نیستند که هر کدام از ما، گاهی به خود می گوییم. ... نه، حتی در آن سان نیز آسوده نبوده ام. خوب که فکر می کنم می بینم هیچ وقت بی خیال نبوده ام، هیچ زمان، آسوده نبوده ام، همیشه برای فقط لحظه ای بی خیالی، پر پر زده ام. همیشه در آرزوی فرصت های آزاد و بی دغدغه و بی نگرانی به سر برده ام. همیشه در حسرت زمانی آزاد برای رویاهای کودکانه و تصور نشستن در جنگلی سبز، کنار رودی آرام، و آسمانی آبی، با قلاب ماهیگیری در دست و فراغت خاطری تا نهایت، به انتظار نشسته ام. ... نه، ... حتی آن زمانها نیز آسوده نبوده ام ... آن کودکی هایم را به یاد می آورم ... از شوق تحسین های دیگران و باز نماندن از شنیدن لقب تیزهوشی، همیشه نگران نمره بیست دیکته فردا، نگران مشق زیاد شب، نگران دست خط خوش، با حاشیه بندی زیبای دفتر. نگران پیک شادی، نگران دعوای مادر از سر شیطنتهای روزانه ... بزرگتریهایم، دغدغه تنهایی، آرزوی عبث معروف شدن، نگران قهرمان نبودن، وحشت دوستان بد، دلهره پس از اولین دعواهای بچه گانه با خانواده، تنفر از درس فردا و آن معلم، نگران از فیلم زیبایی که در شب امتحان دوست داشتم ببینم ... ورود به نوجوانی ام هم پر بود از خیال آرزوهای دور دست. هراس از عقب ماندن، عجله برای مطرح بودن، نگران از فرصت کم برای یادگرفتن علایق، پریشانی از آن گفته پدر، عذاب از غم آن دوست صمیمی، درسهای مسخره و سخت، فشار سنگین و مزخرف آن قیف وارانه کنکور که باید از سالها قبل در هراسش می بودم، مخالفتهای اجتماعی، نگران از ظاهر خود، فریاد استقلال خواهی، غرور و با سر به سنگ خوردنها، نگران از درک نشدنها، نگران فهمیدنهای دیگران از راز استقلال و هیجان کوچکم به خاطر لذت اولین پک مخفیانه به سیگار، نگران خراب شدنها، نگران حقارتها ... و جوانی، آغازی تلخ با آوار دغدغه های سربازی، ... دانشگاه، ... کار، ... پول، سیاست، حق انتخاب، فاصله طبقاتی، نگرانی از مرگ آن کارگر، از اعدام آن خطاکار، از زندان آن دانشجو، از نگاه سرزنش کننده پدر، از حسرت زندگی آن دوست، از اشتیاق رانندگی با ماشینی که نداشتم، از اندوه یکرنگ نبودنها، از غم نداشتن همدم، از دلهره خیانت دوستان، از آینده نامشخص، از ... نگرانی، ... نگرانی، ... و نگرانی ... آری، هیچ وقت آسوده نبوده ام، هیچ وقت آسوده نبوده ای. هیچ گاه آرام نگرفته ام. ... در پس هر لایه ای از فکر گمگشته ام، هزاران کار رها شده و نیمه کاره و هزاران راه نیمه رفته و شروع نشده و به پایان نرسیده، انبار گشته، که دیگر حتی تحمل یادآوریشان را ندارم و در دورترین دره های فکرم آنها را چال کرده ام و حالا ...، ... با اینکه هنوز دیر زمانی از عمر پرشتابم نگذشته است، با اینکه هنوز پرم از شور و هیجان و آرزوهای بزرگ و کوچک، ... اما چه غم انگیز احساس می کنم زمان برایم رو به پایان است و فرصتهایم، به شمارش افتاده اند. ... حس می کنم که پرم از ویرانه های رویاهای گذشته ام و پرتر از نقشه ها و آرزوهای آینده ام، و حس تحمل سنگینی بار توده های این همه رویا و آرزو که هر لحظه و هر ساعت و هر روز، انبوه تر و انباشته تر می شوند است که مرا وا می دارد چنین بیاندیشم که ای کاش می توانستم به گذشته باز گردم، که ای کاش اینسان زود نگذشته بود، که ای کاش بزرگ نشده بودم. ذهنم، چونان زباله دانی از عقده ها و رویاهای نیمه کاره گشته است که آنچنان بر سر هم انباشته شده اند که در تراکم سنگین این ویران سرا، دیگر جایی برای فکر پریشانم نمانده و بوی یاس و ناامیدی و دور دست بودن امید به تمیزی و بازسازی این ذهن بیچاره ام، در فضای وجودم پیچیده و گردباد پریشان آرزو هایم، خانه روح و آسایشگه فکرم را به بازی گرفته است ... آرامشی را که می جویم در پس این فکر گمشده ام خواهم یافت، که آنقدر خانه اش را با تکه های ناقصی از آرزوهایم، به امید کامل کردنشان، پر کردم که جایی برایش باقی نماند و مدتهاست که گم شده ... روزی که دوباره بیابمش، ... آن گاه ... دوباره آرام خواهم گرفت.

(Behind Space) Lunar Strain Album-Manipulated By Me-1994 (In Flames)
ایستاده ام بر بلندای ویرانه های رویاهای ناتمام خویشI'm Standing Above the Ruins of My Incomplete Dreams

توهم

صبح شده. صدای زنگ ساعت، این، شاید تک حقیقت امروز را، در گوشم جیغ می کشد. تظاهر می کنم صبح خوبی است، و برای بیدار شدن کاملا آماده ام، کاش می شد باز بخوابم. ذهنم هنوز سرگرم خوابهای پریشان چند لحظه قبل است، اما هر چه من بیدارتر می شوم، آنها دورتر می روند و رنگ می بازند. هدفهایم را یکبار دیگر با خود مرور می کنم. میگویند یادآوری هدفها در آغاز صبح، شروع روز پر انرژی و شادی را به ارمغان خواهد آورد. لباس مرتب خود را به تن می کنم. گره کراوات را محکم می بندم. به آن مردک درون آینه لبخند تلخی می زنم و چند لحظه بعد صدای بسته شدن در را می شنوم. پاهایم آسفالت خیابان را لمس می کند، و زیر لب زمزمه می کنم: اینجا کجاست ؟ ... حرکت تندی در درونم صدایم میکند: نه، امروز نه ... امروز توهم را با خود به خیابان نیار ... امروز او را با خود همراه نکن. امروز بخند، امروز ببین، امروز شاد باش، امروز حرف بزن، امروز معنای زندگی را بیخیال شو. امروز حرکت مردم را به استحضاء نگیر. امروز مثل دیگران باش. ... می ایستم، هنوز فاصله ای از خانه نگرفته ام، باید برگردم، امروز نباید توهم را با خود همراه کنم. در را باز می کنم. تاریکی اتاق به چشمهایم نفوذ می کند. صدای بوق، حرکت انسانها، صفحه حوادث روزنامه، صف تاکسی، نگرانی از دیر رسیدن، ... اینجا از هیچکدام خبری نیست. لباسهای آراسته ام را در می آورم، گره کراواتم را باز می کنم. می نشینم ... زمزمه می کنم: نه، امروز توهم را با خود نمی برم ... امروز، خودم در کنارش می مانم. و تا پایان عمر امروز با خیالی آسوده از حقیقت کمرنگ می توانم به توهم پر رنگ درون گوش فرا دهم و از خود بپرسم ... اینجا کجاست ...

(The Show Must Go On) Innuendo Album-By Freddie Mercury-1991 (Queen)

فضاها و زمانهای تهی، برای چه زندگی می کنیم؟
مکانهای رها شده. گمان دارم، نقطه پیروزی را میشناسیم
پیوسته و مداوم
کسی هست که بداند ما به دنبال چه هستیم؟
 
یک قهرمان دیگر، یک گناه تصادفی
آنسوی پرده پانتومیم {زندگی}
ریسمان را نگاه بدار {ادامه بده}
کسی هست که بخواهد ادامه دهد؟

نمایش باید ادامه یابد
نمایش باید ادامه یابد

درون قلبم شکسته
گریم روی چهره ام ممکن است ور آید
اما لبخندم {غرورم}، هنوز، باقی مانده است

هرآنچه پیش آید، آن را به تقدیر خواهم سپرد
یک اندوه دیگر، یک شکست عشقی دیگر
لحظه به لحظه
کسی می داند برای چه زندگی می کنیم؟

Empty spaces - what are we living for?
Abandoned places - I guess we know the score
On and on!
Does anybody know what we are looking for?

Another hero - another mindless crime.
Behind the curtain, in the pantomime.
Hold the line!
Does anybody want to take it anymore?

The Show must go on!
The Show must go on!

Inside my heart is breaking,
My make-up may be flaking,
But my smile, still, stays on!

Whatever happens, I'll leave it all to chance.
Another heartache - another failed romance.
On and on!
Does anybody know what we are living for?

گریز

در این ویرانه ها ، راه گریزی نمی بینم . خسته ام از خوشبختی را به انتظار نشستن ، ساحلی هم نیست در کنار که امیدم دهد به رسیدن بلمی . آسمان هم دیشب بی ستاره بود ، قبل تر هایش را به یاد ندارم ، چگونه توان از سایه خود فرار کرد . دیده ام بسیار موج سواران را که بر سر موج ها می رانند ارابه های شادشان را ، گریزم نیست از امواج سرکش ویرانی که خروشان بر سرم می آیند . می خواهم فریاد برآرم ، می خواهد فریاد برآرد .

(Until It Sleeps) Load Album-By James Hetfield,Lars Ulrich-1996 (Metallica)

این درد درون را به کجا ببرم
می دوم، اما بازهم کنارم ایستاده

پس سینه مرا بشکاف، ومرا رها کن
در درونم چیزهایی زجه و فریاد میزنند
و این درد با این همه شکنجه، هنوز از من تنفر دارد
پس مرا درپناه خود بگیر، تا درد آرام شود

درست همانند یک نفرین، مثل یک حیوان سرگردان
یکبار سیرش کردی، و او دیگر رهایت نمی کند

پس سینه مرا بشکاف، اما مراقب باش
درونم چیزهای بی پروایی هست که درمان ندارد
و هنوز در چرک و کثافت آلوده هستم
پس مرا تمییز کن، تا پاک شوم

Where do I take this pain of mine
I run, but it stays right my side

So tear me open, pour me out
There's things inside that scream and shout
And the pain still hates me
So hold me, until it sleeps

Just like the curse, just like the stray
You feed it once, and now it stays

So tear me open, but beware
There's things inside without a care
And the dirt still stains me
So wash me, until I'm clean

نهایت

در نهایت آغاز می کنم. آنجا که در نقطه پایان شروعی را جستجو می کنم . به بهانه فرار از خود پناهگاهی را می جویم ، و سرگشته در دنیای مجاز ، کلبه ای کوچک در گوشه دنج جنگلی دورتر از آنسوی کوهها را می یابم . باشد که دقایقی از روز مجالی برای فرار از درون خسته خود به خانه ای که متعلق به هیچکس نیست و به دنیایی که جداست از قهر و آشتیهای زمانه که نه ، نازمانه اجباری خود ، داشته باشم .کاش می شد برای روزهای عمر کلید reset و delete ساخت، امروز را پاک می کردم ، و دیروز و قبل تر و قبل تر هایش را، تا به هر آنکجا که می خواستم می رسیدم ، بعد آن روز را reset می کردم تا از نو شروع شود . کاش می شد به گذشته بازگشت . کاش می شد به آینده سفر کرد ، آنقدر دور که هیچکس را نشناسم . آنقدر دور که نیازی به گمنام بودن نباشد . یاد ـ جان لنن ـ می افتم . او هم اندیشه فرار داشت :

(Yesterday) Help Album-By John Lennon,McCartney-1965 (The Beatles)
دیروز، همه مشکلات جقدر دور به نظر می رسید
حالا، مثل اینکه همه آنها آمده اند تا همیشه بمانند
آه، گذشته، تو را باور دارم

ناگهان، حتی دیگر نیمی از آنچه بودم هم، نیستم
گویی سایه ای بر بالای سرم ایستاده
آه که من فقط به دیروز {گذشته ها} اطمینان دارم

Yesterday, all my troubles seemed so far away
Now it looks as though they're here to stay
Oh, I believe in yesterday

Suddenly, I'm not half the man i used to be
There's a shadow hanging over me
Oh, yesterday came suddenly