فکر گمشده

سرگشته در خود ، ایستاده ام بر بلندای ویرانه های رویاهای ناتمام خویش - I'm Standing Above the Ruins of My Incomplete Dreams

فکر گمشده

سرگشته در خود ، ایستاده ام بر بلندای ویرانه های رویاهای ناتمام خویش - I'm Standing Above the Ruins of My Incomplete Dreams

ابلیس

کار، مسئولیت، تعهد، اخلاق، ایمان، معلومات، سوابق، صداقت، خوبی، ... نه، ...، همه ما، شیاطینی هستیم که برای بودن در میان انسانها، هر روز خود را در زیر پوستینی ازانسانیت مخفی می کنیم و قوانین خود ساخته بشریت را چراغ راه خود می کنیم و لیک، غافلیم که در این گله، دیگر گوسفندی پیدا نشود و هر آنکه دیده شود، مثالی از خود ماست. خوشا به حال آنان که این حقیقت را زودتر دریافته اند و حجاب ریا را پس انداخته اند. چقدر هوس بیخود بودن به سر دارم. چقدر شوق بیفکر پریدن. چقدر خسته ام از اینهمه افسارهای انسانی و زنجیرهای محکم هدایتگر که وجودم را در بر گرفته اند. چقدر خسته ام از ذهنبانانم که هر سان، از درون فکر وحشی و رهایم، گفته هایی را، به زبان نیامده، به جرم بد اندیشی به اسارت تخیل در می آورند و در چاردیواری تلخ گناه حبس می کنند و با صدای موهوم فراموشی می پوسانند و به ضرب شکنجه نبایدها، از خاکسترهایش، کابوس شبانه می سازند. خسته ام از شنیدن صدای درستی و حقیقت و سختی راه و هدف و آرزوی رسیدن به کمال. نا حقیقتی می خواهم تا مرا از هیاهوی این سیل خروشان آدمیان که همه سر به یک سو دارند، برهاند و به آزادکده روح بی هدفم برساند، تا در میان ناآدمیان بیراهه رو، تنها راه خود را کمال بنامم و به هیچ سردر ساخته شده ای، به دست دیگری، سر فرو نیاورم. خسته ام از ستایش روشنایی که اعتیادش، جرات تاریک گردیهای خیالم را گرفته و جز مسیری در شعاع نور خود، برایم راه تازه ای نمی سازد. خسته ام از طنین آهنگ نوازشگری که سایه آرامش را در درونم باز می تابد. ... من، فریادی،... نعره ای،... رعدی،... هراسی خروشان می خواهم که بسوزاند آرامش خیالم را و بخشکاند نشئه آرام روحم را تا پریدن از خواب رنگین فرشتگان آغاز کنم و ابلیس وجود خود را در یابم. ... من خسته ام از این دیگری بودن ها، ... از این دیگری دیدنها، از این دیگری پرستیدنها ... خودی می خواهم تا از خیالش، آن ناگفته های تبعیدی درون را چونان آتشی برافروخته بر آن ذهنبانان خوش ذات و بد خواه فکر و آن نگهبانان الهی زبان خود بتازانم و چنان بسوزانم تا از شعله قصاص ظلمشان، آن خاکستر سیاه محبوس درون را تازه کنم. ... آنگه ... تازه می توانم نفسی را از هوای پلید، اما حقیقی خود بودن، بی هراس از محافظان مقلد و خودفریفته نیک سیرتی ذهن، به درون بکشانم ... و حتی اگر فقط یک نفس، حتی اگر تلخ، حتی اگر بد ...ولی خود باشم ...

(Of Wolf and Man) Black Album-By Kirk Hammett,James Hetfield,Lars Ulrich-1991 (Metallica)

ماه درخشان است و کامل وبرفراز در نورستارگان
امشب، سرما و ناامیدی چونان سردی فولاد است
ما تغییر می کنیم
آوای وحش
هراس و ترس در چشمانت {موج می زند}
برای درک {آنچه در جریان است}، دیگر دیر شده

(تغییر حالت) به سمت باد بو می کشیم
(دگرگونی) احساس می کنم، {زمانی} اینجا بوده ام
(حرکت تند) تمام حواسم پاک و آماده است
(هدیه زمین) بازگشت به معنای ... زندگی {اصل خود}

تغییری را احساس می کنم
بازگشت به زمانی بهتر {حس آزادی و بازگشت به اصل}
(تغییر حالت)
موهای پشت گردنم صاف می ایستند {وجودم به خروش آمده}
(دگرگونی)
صیانت ذات و بقای جهان در وحشیگری و پلیدی است

پس گرگ {حقیقت شیطانی} را در درون خود بجوی

bright is the moon high in starlight
chill in the air cold as steel tonight
we shift
call of the wild
fear in your eyes
it's later than you realized

(shape shift) nose to the wind
(shape shift) feeling I've been
(move swift) all senses clean
(earth's gift) Back to the meaning of...LIFE

I feel a change
back to a better day
(shape shift)
hair stands on the back of my neck
(shape shift)
in wildness is the preservation of the world

so seek the wolf in thyself