دیده اید موشهای آزمایشگاهی را ؟، و به خود گفته اید که چه زندگی پر مصیبتی دارند ؟ و از خود پرسیده اید که چرا باید چنین باشند ؟ موشها را به آزمایشگاه می آورند و در یک چرخه بی مفهوم و عبث، و زندگی ننگین و بی هدف رهایشان می کنند تا با زجر عمر را سپری کنند، شاید از قبال زحمتها و تحمل شکنجه هایشان تکه غذایی هم نصیبشان شود و البته شکر را نباید فراموش کنند. موش نمی داند که هدف از زندگیش چیست، به دنبال زندگی و برای بقا تلاش می کند و هر چه از او می خواهند را می آموزد و تکرار می کند، او نیز به دنبال خوشبختی می گردد... شنیده ام که ما نیز برای آزمایش و آزموده شدن آمده ایم، پدران و مادران الهی و زمینی و فرشتگان حقیقی و دروغین، از هر شکل و نوع، دست در دست هم گذارده اند تا آنچه محققان بر سر موشها می آورند را بر سر ما آورند. آفرینش،... آری تولد، این شرم انگیز ترین تفسیر واژه آزمودن زندگی، روی روح ماست. در جبر حیات، انفجار گناه ها را تولد می نامیم و آغاز به آزمایش گذاردن توان هر انسان را برای بر دوش کشانیدن بار زندگی به فال نیک می گیریم و قتل حقیقت و اختیار و اراده او، برای برآورده ساختن آرزوهای تباه شده و موفقیت های بدست نیاورده خودمان را، تربیت و ارشاد می نامیم و با چوب نصیحت و به نام درست و غلط بر سر او می کوبیم. نادانیهای خود را تجربه می نامیم و شادی حقیر خود را خوشبختی تعبیر می کنیم و فرصت خود بودن این اسیر آزمایشگاهی را به خوب بودن می فروشیم و دست و پایش را با ریسمان الهی سخت می بندیم و او را در حصار میله های بسته آزمایشگاه انسانیت رها می کنیم، باشد که رستگار شود. و او فراموش می کند خود بودن را. حتی نام مورد پسند خود را بر روی این عروسک می گذاریم و او را به تکرار خطای خود برای ادامه بقای این چرخه مبهم ناشناخته، تحریک می کنیم. ولی چه بسیار شنیده ام از کسانی که حتی در این زندان، در مقابل نامشان ایستاده اند و ندای شورش برآورده اند و گفتن ـ نخواستن ـ را جرات فریاد کرده اند و غریبانه آواز خود بودن را زمزمه نموده اند.
(Mama Said) Load Album-By James Hetfield-1996 (Metallica) | |
مادر به خوبی مرا تعلیم داده بود آنگاه که جوان بودم، به من گفت ای فرزند، زندگیت چونان کتاب گشوده ای است پیش از آنکه تمام شود، آن را نبند {همه صفحاتش را بخوان} شعله های فروزان تر، زودترمی سوزند و تمام می شوند این است، آنچه از او شنیدم و به یاد دارم قلب فرزند به مادر پیوند خورده و از آن اوست اما، من باید راه خود را بیابم بگذار این قلب از تو جدا شود بگذار این فرزندت بزرگ شود ای مادر، اجازه بده دلم به راه خود برود یا اجازه بده این قلب {خود بودن} برای همیشه از حرکت بایستد ـ شورش ـ ، نام خانوادگی تازه ام خون وحشی در رگهایم آویز سنگی دور گردنم نشانه ای {از گذشته ام} که هنوز باقی مانده خانه را خیلی زود ترک کردم {آنگه که سن کمی داشتم} هر آنچه شنیده بودم دروغ بود هرگز تقاضای بخشش نکرده امم اما آنچه گفته شده، مانند آن است که انجام گرفته باشد هرگز از کسی کمک نخواسته ام و در مقابل چیزی هم به کسی نداده ام اما تو، خلاء و پوچی خود را به من دادی که با خود به گور خواهم برد {این پوچی همیشه، تا مرگ با من است} پس بگذار این قلب برای همیشه از حرکت بایستد مادر، اکنون به خانه باز می گردم آن چیزی که از من انتظار داشتی نیستم اما عشق یک مادر به فرزندش ناگفتنی است {قابل بیان نیست}، کمکم کن تا بمانم، تا باشم آری، عشق و علاقه ات را با اطمینان به باور گرفتم و همه آنچه را که به من گفته بودی اکنون برای ورودم {بازگشتم}، آغوشت را نیازمندم {عشق و محبتت را} ولی ...، یک تکه سنگ سرد...، تمام آن چیزیست که می بینم... | Mama, she has taught me well Told me when I's young Son, your life's an open book Don't close it 'fore it's done The brightest flame burns quickest That's what I heard her say A son's heart's owed to mother But I must find my way Let my heart go Let your son grow Mama, let my heart go Or let this heart be still "Rebel", my new last name Wild blood in my veins Apron strings around my neck The mark that still remains left home at an early age Of what I heard was wrong I never asked forgiveness But what is said is done Never I ask of you But never I gave But you gave me your emptiness that I'll take to my grave So let this heart be still Mama, now I'm coming home I'm not all you wished of me But a mother's love for her son Unspoken, help me be Oh Yeah I took your love for granted And all the things you said to me I need your arms to welcome me But a cold stone's all I see |